زندگی من"ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــارا"

این وبومیسازم تاهمه خاطراتموتوش بذارم...

زندگی من"ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــارا"

این وبومیسازم تاهمه خاطراتموتوش بذارم...

5

سلاممممممممم

خوبین؟؟؟

امروزکلاس داشتم....تازه رسیدم...

خسته هستممممممممممم...دیشبم کلی کیف کردیم...


خوب صبرکنین بگم...

خوب ازاول اولش شروع میکنم....


دیروزمادربزرگم خونشون مهمونی بودماروهم دعوت کرده بودن منم کلاس داشتمبعدش ازکلاس ک اومدم زود رفتیم اونجا...


خیلـــــــــ حال داد..


یادتونه میگفتم دختردایی بابام اومده اوناروهم دعوت کرده بودن"یعنی مهمونی بخاطراونابود"

بعدش داشتیم ناهارمیخوردیم پسردایی بابام زنگ زدگفت شام میریم بیرون"اینم ی پسرداییشه همونی که عقدش بود...داداش اونه"


بابام ایناگفتن یعنی چه؟؟

ماتازه ایناروپیداکردیم نمیذاریم...!!!!!وکلی حرف که میخواییم بیشترببینیمشون و...


اخرش گفتن شماهم بیاین...یعنی ماخودمونو دعوت کردیم

بعدشم مادختراوخانوماوسایلاروجمع کردیم وشستیم!!راستش ازکارای خونه خوشم نمیاد


منومیتونی این جوری فرض کنی؟؟یا



نه نمیتونی چون خیلی بدم میاد...

خوب حالابریم...داشتم چی میگفتم؟؟

ها...


بابام من...ونگین جونمو...فرازجونمو...بردبیرون...کلی گشتیم ازاونجاهم رفتیم دنبال داداشم...

بعدشم که رسیدیم خونه کمی نگذشت مامیم اومدگف ببین ســـــــــ ــــــــارا...رویاچی برات خریده؟؟


واااااااااااااای یه تیشرت خوشمل


مرسی رویــــ‌‌ ــــــــــــاجونم...رفتم بوسیدمش


بعدش هم رفتیم پارک"ائل گلی"


خیلیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خوش گذشت....


اونجاهم همه بودن اون یکی دایی بابام وخانوادش وشبشم خالش اینااومدن...


منونگین جونم رفتیم گشتیم...

فرازجونم بارضارفت گشت...


بعدش شام رودرست کردن کمی اماخیلی کم کمکشون کردم...واقعازحمت شد...


راستش میخوامـــــــ ازیکی تشکرکنم....

دیشب ببخشیدکه میگم..w.cمیخواستم برم...دیدم همه مشغول خودشونن دیگه نخواستم مزاحمـــــــ کسی بشم...


دیدم حسین"امسال فک کنم میره دوم ابتدایی"بهش گفتم بامن بیاپتورونگه دارمن زودبرم بیام...؟؟

گف خودت برومنم گفتم باشه نیانخواستیم!!!

خودشم بدجوری سرم بودباپتومیگشتم


اخرش تنهایی رفتم پتوروهم اونجاروصندلی گذاشتم

خداییش کمی ترسیدممممممممم هم تاریک بود هم تنهـــــ ـــــــابودم


بعدش رفتم وقتی دراومدم دیدم پتونیس...!!!!!!!


یهودیدم فرازجونم اومده وپتودستش کمی هم ترسیدم یهویی دیدمش!!!!!!!!!!!


بعدشم که گفت دزداومده دزدیده؟؟؟خخخخخخخخخخ:D

خداییش خیلیـــــــــ پسرخوبیه....


اخه من هم نگین وخیلی دوس دارم هم اونو....


واقعادستش دردنکنه بازم یکی بودکه به فکرمون بوددستش دردنکنه...مر30


بعدشم که رفتیم...کمی نشستیم...ساعت12بودهنوزاونجابودیم..وسایلاروجمع کردیم...راه افتادیم....

کلا خیلی خوش گذشت...

بعدشم که نوبت خداحافظی بوددلم نمیخواست خداحافظی کنم اخه ازخداحافظی هابدم میاد

ولی خوب اونامیرن....جمعه راه میوفتن...به سلامتی ایشالابرن وبرسن...شایدببینمشون ولی معلوم نیس باز...



اینم ازدیروزم....


 

 همتون رو یه عـــــ×ــــالمه دوس دارم !!


  BoOOos....BoOOos



فعلا بای تاهای




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.